جواب معرکه
یه انشای کامل و داستانی خدمت شما
مرسی از معرکت دوست من❤️🩹
در صبح روزی آفتابی، در خیابان شلوغ شهر، مردم با شتاب به سمت مقاصد خود حرکت میکنند. در این شلوغی، یک دختر جوان با چشمان پر از امید و رویایی در دل، با قدم های سبک و سرشار از انرژی، به سمت دانشگاه حرکت میکند. او که از خانواده ای متوسط است، برای دستیابی به رویایش، همیشه تلاش میکند و همه را به دور از خود نگه میدارد.
در دانشگاه، با استاد خود درباره پروژه ی خود صحبت میکند و بعد از چندین ساعت کار، با رضایت استاد، از دانشگاه خارج میشود. هوا بهاری و خنک است و باد نسبتاً شدیدی میوزد. او با قدم های سریع به سمت خانه حرکت میکند و در طول راه با دوستانش صحبت میکند.
بعد از یک روز پر کار، با ورود به خانه، مادرش با لبخندی گرم و دلنشین او را استقبال میکند. پس از شام، او به اتاق خود میرود و با خود فکر میکند که چقدر خوشحال است که در راه دستیابی به رویایش، همیشه پشتیبانی و عشق خانواده خود را در کنار خود دارد. او با این فکر خواب میبرد و رویایش را ادامه میدهد.
در رویایش، او به دنبال دانشگاههای بزرگ دنیا میگردد و میخواهد به عنوان یک محقق در حوزه علوم پزشکی شناخته شود. او با انگیزه و امید به آینده، به سمت رویایش حرکت میکند و هر روز بیشتر از قبل به دستاوردهای خود اضافه میکند.
با گذشت زمان، او به یک محقق برجسته در حوزه پزشکی تبدیل میشود و بعد از سالها کار، به عنوان یک استاد در دانشگاه مشغول به تدریس میشود. او با افتخار و شادی، دانشجویان خود را در راه دستیابی به رویاهایشان هدایت میکند و همیشه به آنها توصیه میکند که با انگیزه و پشتکار به دستاوردهای خود اضافه کنند.
با همه اینها، همچنان خانواده او همیشه در کنارش بودهاند و همیشه از او حمایت کردهاند. او با تشکر و قدردانی از این حمایت و عشق، همیشه به دستاوردهای خود اضافه میکند و در راه دستیابی به رویایش، همیشه پیش میرود.
با خاتمه رویا، او به خود میآید و با شادی متوجه میشود که همه چیز در راستای رویایش پیش میرود و او با تلاش و پشتکار، در راه دستیابی به آن پیش میرود.